دختر کوچولو و پدرش از روی پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي توی رودخونه.»
نظرات شما عزیزان:
|
About
سلام! من ادمین وبلاگ هستم و میتونید منو متفاوت صدا بزنید.هدفم از ساخت این وبلاگ فقط برای اینکه از بقیه وبلاگ ها متفاوت باشه و به عبارتی دیگر عزیزانم یعنی به کمک شما این وبلاگ رو متفاوت کنم و اگه کم کسری داشت از طریق نظران یا ایمیلم vahid_hajivand@yahoo.com با من در میون بزارید و سعی کنید هم خودمونی باشید. Archivesتير 1393اسفند 1392 بهمن 1392 آبان 1392 مهر 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 AuthorsوحیدحاجیوندLinks
مهدی حاجی وند SpecificLinkDump
کاربران آنلاين:
بازدیدها : آمار وب سایت:
|